میخوام یه قصه ای بگم
قصه ای از ارزو ها
ارزوهای رنگارنگ
ارزوهای پریا
پریا دختر خوب قصه ها!!
پاک و بی ریا و با صفا!!!
دوست داشت که یه مسواک باشه
روشم خمیر دندون باشه
دوست داشت یه قابلمه باشه
توشم پر دلمه باشه
دوست داشت یه پروانه باشه
همش روی گلها باشه
همه میخندیدن به او
به ارزو های عمو(به خاطر وزن شعر و منظور پریا است)
میگفتن شوخی میکنی
دروغ میگی گمشو برو (بازم برای وزن شعر!!!)
پریا هم میخندیدش
میگفت شوخی کردم ..بابا
خیلی باحالم مگه نه؟؟
چقدر زود باورین شما!
سروده پریا خانم گل
سلام...خدا رو شکر از اون دخترای رمانتیک نیستی که تو وبلاگشون فقط از شمع و گریه..این چیزها می نویسن..منم اول های وبلاگم یه شعر(مسخره بود) گفتم..با مزه بود .شعر تو می گم.. موفق باشی..
امیدوارم کردین خدا رو چه دیدین شاید یه شاعر بزرگ شدم!!!!!!!!!
سلاممممممممم !!! ای لعنت بشه این پرشین بلاگ دو ساعت رفتم تو ولاگم باز نمیشه ... مجبور شدم بیام اینجا
اه اه اه پریا این چیه که گفتی ؟
شعر؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این که مثل یاسمنگولا می مونه ....
میگم پری من خل شدم !!!!!!!!
باید برم فعلا بای بای
شعر به این قشنگی!!!!خیلی دلت بخواد!!!
سایه خل شدن تو چیز جدیدی نیست!!!!
پریا هیچی نگفتن
مث ابرای بهار
گریه میکردن پریا
پریا هیچی نگفتن...
سلام
اگه مشکلی داری میتونی به وباگ من بیای
در مورد نوشته های متحرک امشب یا فردا برات داخل وبلاگم میزارم
بای
ممنون حتما میام
سلام شعر قشنگیه امیدوارم که همیشه موفق باشی
مرسی سحر جان بازم بیا
سيشسی
خیلی باحاله
واسه ما تا بستون هم فرقی نمی کنه(البته این فرقی با فرقی شما فرق می کنه) چون مجبورم تابستونم هم واحد بردارم فقط دزفولش با تهران مرکز عوض میشه ،خوب ،باز هم جای شکرش بافیه.