سلام...این مطلب از خودمه...
و چه آرام در انتهای باغ آرزوهایم با خاطره تو قدم زدم.
و از تو چیزی نبود جز خاطره ات و در من چه آرامشی!!!!
من در این آرامش ذوب شدم...
باغ آرزوهای من با گل قدم های تو عطر خوش میگیرد.
گل من ...گرچه میدانم خاطره ای بیش نیستی اما من باغبان زندگی تو میخواهم برای همیشه از تو نگهداری کنم تا برای همیشه سبز و شاداب بمانی
میدانم که من اینجایم و تو آنور دریاها!اما حضور دستان گرمت را در دستان سردم احساس میکنم.
باور کن..که من هنوز ناباور از رفتن تو...بهت زده به انتهای باغ خیره شده ام...شاید از گلستانی دوباره طلوع کنی گل من ..
نگاه چشمانت را از من دریغ کردی اما من هنوز هم تو را دوست دارم و منتظرم...منتظر یک سفر
یا من یا تو ونتیجه دیدار...
سلام...وبلاگ قشنگی دارید..به منم سر بزنید...
باغ پیوند من وتو پر از عطر اقاقی فصل آشنایی ما سبز خواهد ماند باقی
د بیا پریا جون.نگفته بودی این همه استعداد نهفته داری.حالا به دور از شوخی واقعا زیبا بود.(الکی)
بابا احساس ..
بابا نابغه ... ول کن این حرفارو بشین چند تا کلمه درست و حسابی بنویس به درد جوونا بخوره !!!
چیه هی میگی من و تو منو تو داغ ما رو هم تازه میکنی ...
پریای عزیزم صادقانه میگم که زیبا بود... زیبا و پر احساس... با اجازت یه جاهاییش رو واسه خودم یادداشت میکنم... و منتظر داستانهات هستم. حتما زودتر شروع کن خانومی... ممنون که پیشم اومدی... رایا