پایان یک آغاز۲

پایان یک آغاز-2
خلاصه قسمت قبل...(به مطلب قبلی مراجعه شود)
موندم چی بگم.
-پرهام کجاست؟
-چه میدونم کدوم گوریه؟؟؟؟
-گور؟یعنی چی؟
-هیچی غزل جان یعنی اعتیاد ...یعنی دود کردن پول...یعنی نتیجه اش پارسا و بی پولی...
به حرفای پرستو فکر میکردم:پرهام..اعتیاد...بی پولی!باورم نمیشد .حالا بعد از چند سال چرا باید پرستوی همیشه سادو اینجوری میدیدم؟
اشک توی چشام جمع شد و پرستو را که داشت گریه میکرد بغل کردم..

خیلی سعی کردم یه راهی پیدا کنم.میدونستم که پرستو کمک پولی قبول نمیکنه.پس باید چی کار میکردم؟یاد بچگی افتادم و بعدشم خوابم برد.
ساعت5 از خواب بلند شدم و بعد از نماز یه نگاهی به جزوه ام کردم وراه افتادم.
ساعت 7 صبح از خونه بیرون اومدم و ساعت 7:20بیمارستان بودم.توی بیمارستان المیرا رو دیدم.
-کجایی بابا ...دکتر منتظره...
-میتونی یه چیزی سر هم کنی که من....
-مگه چی کار داری؟بیا بریم دیگه...
از دکتر با کلی التماس اجازه گرفتم و اومدم پیش پرستو.
پرستو نبود حدس زدم که توی اتاق باشه برای همین رفتم تو اتاق.مادر پرستو توی اتاق بود.خبری از پرستو نبود
-سلام
برگشت و با تعجب سلام کرد
-شما؟؟؟
-من غزل هستم.دوست پرستو.توی همین بیمارستان...
دیگه ادامه ندادم.آروم بالای سر پارسا اومدم و گفتم:حالش چطوره؟
اشک توی چشمای مادرش جمع شدو گفت:بد...خیلی بد
_امید به خدا...ناامید نشید..
-ببخشید پرستو کجاست؟
-پرستو؟؟؟نمیدونم!
از اتاق بیرون اومدم .پرستو به طرف اتاق میدوید.
-سلام چی شده؟
-بدبخت شدم...
- چرا؟
-سروش...میخواد به پارسا...
-سروش کیه؟

 

این داستان ادامه دارد...

تصمیم گرفتم داستان بنویسم خوشحال میشم اگه نظراتتون رو در موردش بدونم

پایان یک آغاز

با ذوق و شوق سر قرار وایساده بودم.باورم نمیشد..وای پرستو ....دوست دوران بچگی!چند سال میشد؟؟؟شروع کردم به حساب کردن:1...2...3...حدود دوازده سال پیش!چهارم دبستان!
حالا دیگه 22 سالمون شده بود .نگران بودم..خوشحال بودم.توی فکرم قیافه پرستو را مجسم میکردم...
دوباره از عالم هپروت اومدم بیرون و به ساعتم نگاه کردم.وایییییییییی خدا چرا انقدر دیر کرد؟!!نگران شدم....
-پشت تلفن چی گفت؟....گفت دوشنبه روبروی پارک ساعت7...واییی پس چرا نیومد!!؟؟؟؟

1:30از قرارمون می گذشت و هنوز خبری از پرستو نبود.آهسته بلند شدم که برم.هوا تاریک شده بود.اومدم خونه و بهش تلفن زدم.کسی گوشی رو بر نمیداشت.خیلی نگران شده بودم.
داشتم فکر میکردم که تلفن زنگ زد.
-الو...
-الو غزل..
-پرستو تویی؟؟؟کجایی بابا؟ما که مردیم و زنده شدیم...
-غزل جان داداشم!!...
وناگهان بغضش ترکید.
-داداشت چی شده؟!
-غزل...
و نتونست حرف بزنه فقط گریه میکرد.دوباره گفت:بیا بیمارستان خودت....
من پزشکی میخواندم.با سرعت آماده شدم و حرکت کردم
توی ماشین به برادرای پرستو فکر کردم.میدونستم دو تا برادر داره.یکی بزرگتر و یکی کوچیکتر از خودش.
-بزرگه....بزرگه فکر کنم اسمش پرهام بود کوچیکه هم پارسا.اره پارسا...
یاد بچگی افتادم .تو فکر بودم که دیدم جلوی بیمارستانم.بی معطلی رفتم تو.توی راهرو پرستو را دیدم.وایییییییییی برای اولین بار...بعد از 10 سال...اما چرا اونجا؟؟؟؟
اول از هر چیز پرستو را بغل کردم و بوسیدم.اما از حالتش فهمیدم که الان وقت این کارا نیست.
-کدوم برادرت؟
آهسته گفت:پارسا...
تا اومدم بپرسم چی شده دکتر عباسی اومد.متخصص بیماریهای کلیوی بود.دویدم طرفش و گفتم :دکتر حال این مریض چطوره؟؟ با تعجب یه نگاهی به من انداخت و گفت:
مگه میشناسیشون؟
-بله یکی از آشناهان
-فقط همین که حالش انقدر بده که باید دنبال یه کلیه براش باشین
-یعنی انقدر بده؟
-آره خانوم عجله  کنید..
به طرف پرستو رفتم.خیلی نگران بود
-چی گفت؟
_مامان بابات نیستن؟
یه اشاره به اتاق روبرو کرد و گفت:پیش پارسان.
توی اتاق یه آقا و خانوم مسن بودند و یه پسر...یه پسر زرد و لاغر روی تخت بود. مادرش آروم اشک میریخت....
پیش پرستو اومدم
-باید هر چه زودتر به فکر یه کلیه براش باشین
-کلیه؟؟؟
-آره انشاالله درست میشه...
-غزل جان مثل اینکه نفست از جای گرمی بلند میشه
-منظورت چیه؟
-بابا پولمون کجابود؟خرید کلیه پول میخواد...

 


آقا تا همین جارو داشته باشین تا قسمت بعد...

تو و من!

سلام...این مطلب از خودمه...

و چه آرام در انتهای باغ آرزوهایم با خاطره تو قدم زدم.
و از تو چیزی نبود جز خاطره ات و در من چه آرامشی!!!!
من در این آرامش ذوب شدم...
باغ آرزوهای من با گل قدم های تو عطر خوش میگیرد.
گل من ...گرچه میدانم خاطره ای بیش نیستی اما من باغبان زندگی تو میخواهم برای همیشه از تو نگهداری کنم تا برای همیشه سبز و شاداب بمانی
میدانم که من اینجایم و تو آنور دریاها!اما حضور دستان گرمت را در دستان سردم احساس میکنم.
باور کن..که من هنوز ناباور از رفتن تو...بهت زده به انتهای باغ خیره شده ام...شاید از گلستانی دوباره طلوع کنی گل من ..
نگاه چشمانت را از من دریغ کردی اما من هنوز هم تو را دوست دارم و منتظرم...منتظر یک سفر
یا من یا تو ونتیجه دیدار...