توی همون روزهای عجیب دلگیر و سیاه و تو همون لحظه هایی که کثیفی و پست بودن این دنیا و موجودات روش! برام واضح و مبرهن و بیشتر از همیشه ملموسه...دعوت میشم به تولدی..و خدا برای گفتن دلیل اینکه واسه چی و کی این دنیا همچنان ادامه داره اون دختر کوچولوهای پاک و قشنگ و معصومو نشونم میده...


 

عاشق اون دختری ام که تو قسمت آرایشی بهداشتی چنان از کرم ها و محصولات دیگه آرایشی حرف میزنه که انگار بچه هاشن و خودشون بزرگشون کرده و آب و دونشونو داده! انقدر با هیجان و علاقه ی خاصی از لحظه لحظه ی سرکار بودنش لذت میبره که تمام ساعت ها رو دلم میخواد زل بزنم بهش و رسم زندگی کردن رو ازش یاد بگیرم...رسم راضی بودنو! 


 

بعضی آدم ها رو همون قدر که دوسشون دارم ازشون بدم میاد...به طرز عجیبی وقتی در کنارشون می ایستم احساس کوچیکتر بودن میکنم...نمی دونم این انرژی اوناس که به طرفم پرتاب میشه و یا از اون فکرهای احمقانه ی خودمه!


 

یکی به من بگه چطور میشه یه فکر لعنتی رو که بدون دلیل و خیلی مسخره وارد ذهنت شده بیندازی دور؟! جالب اینجاست که اینجور فکرا عجیب میچسبن  به دیواره ی سلولی سلولهای مغزی!!


 

میشه قربونت برم ازت یه خواهشی بکنم؟! 

میشه ماه اسفند ماه خوبی باشه؟! نه برای من...برای همه... 

آمین!

نظرات 1 + ارسال نظر
عشق پریا یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:24 ب.ظ http://www.azizami.blogfa.com

سلام من عشق پریام و پریا عشق منه دوستدارم توسط شما لینک بشم چون فقط به عشق پریا جونم می نویسم خوشحال میشم بهم سر بزنید همون طور که من به تموم ÷ری خانومای دنیا سر میزنم در ضمن عکس ۸ سالگیش هم رو وبلاگم هست اتفاقن ۴ اسفند تولد بود با پریا کلی گریه کردیم به خاطر بعضی از مسائل
www.azizami.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد