بهشت شاید جایی باشه تو هند...نزدیک بمبئی! 

اینو من نمیگم! اینو دکتر کارخونه گفت! جایی که فقر..جایی که بوی تعفن کوچه هاش...بهونه ای نمیشه واسه مرگ تدریجی روحشون! 

جایی که شب ها به رقص و آواز میگذره و صبح بدون توجه به مبلغ حقوقی که یک هزارم کارش نیست به تلاش و کار! 

بهشت شاید تو قلب های اون دختر و پسر هندی ست که تو دوربین نگاه میکنه و میخنده و از این که CIPLA یکی از بزرگترین کارخونه های داروسازی دنیاس عشق میکنه! 

وشاید عشقش واسه اینه که برای بزرگ شدن کارخونه از جونش مایه گذاشته...و از بزرگ شدن هند لذت برده نه از بزرگ شدن خودش... 


 

مینویسم تا حک کرده باشم تو تاریخ! حتی اگه به اینجا دیگه سر نزنین و نخونین :

دلم براتون شده قد عدس! شاید کوچیکتر! 

بارون...بانو...هستی...دریا...و سایه عزیز و خواهر دوست داشتنیش.. 

من اگر دوست مزخرفی بودم ...که بودم! ( مخصوصا بارون هر چی دلت میخواد میتونی بارم کنی!) شما ببخشین...

نظرات 6 + ارسال نظر
میثم دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ق.ظ http://www.kume-andishe.blogspot.com

در مورد نظر اول باید بگم بهشت و نمی دونم کجاست ولی ایران امشب برا من جهنمه به کهان و ... جایزه دادن به عنوان رسانه های برتر در سرکوب جریان فتنه

من بیشتر برام این چیزا خنده داره تا اعصاب خورد کن!

منصوره دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ

پس میشه سالیان بعد امیدوار بود که از دوستی مزخرفت با ما اظهار ندامت کنی!!!!!!!!
ولی نه خدایی!الان چون حالم نسبتا خوبه حتی هوارتا کاری که سرم ریخته حتی تحمل دانشگاه و ما ضمائمشم (مثل تو و بقیه.....)بهشته واسم!!!!!!!!!
نرسد آنروز که حالم بد باشه....که خود خود بهشتم پیش من میشه جهنم!
بهشت وجهنم ما خودمونیم!فکرامون!باورامون...

من در مقابل خوبی زیاد اونها اعتراف به مزخرف بودن خودم کردم! در مقابل شماها که یه چیزی فراتر از جبرئیلم!
آخ گفتی! روزی که حالت بد باشه دنیا رو واسه ما هم جهنم میکنی!

بارون دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 ب.ظ

بهشت مطمئنا جاییه که تو دلت خوشه
که از زندگیت لذت میبری
حالا چی شده تو این همه قاطی کردی؟ حالیت نیست تو بهشتی مگه؟ D: چرا فحش میدی خوب !!!
دل منم خیلی خیلی زیاد برات تنگ شده -راستی اس ام اسمو گرفتی ؟-

بهشت اونجاییه که تو نیستی توش کلا! نه...کی دادی؟!

فاطمه دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:34 ب.ظ

همچین گفتی خواهر دوست داشتنی!! یاد باقلوا افتادم :دی
منم دلم برات تنگ شده تو و همچنین آبجی جونت و مامان و بابای عزیزت...
عمرآ همشون اینجا سر می زنند و پستاتو می خوانند نگران نباش ما اگر ظاهرآ همدیگرو فراموش کرده باشیم دروغ که نمیشه گفت تو ذهن هم حک شدیم...
بنده خودم اعتراف می کنم همونطور که تو اون پایین مایینا اعتراف کردی هر چند وقت یکبار میام و پستاتو می خوانم ولی نظر نمی ذارم اینم خودش یه جور دوروییه نه؟!!

فکر کردم میخوای بگی یاد سریال فارسی وان افتادم!
خیلی دورویی فاطمه!

بارون سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:41 ب.ظ

D:
یه هفته پیش! من فکر کردم چون جوابمو ندادی،داری به مزخرف بودنت اعتراف می کنی p:
به ایرانسلت زدم،چون به خط 0912 که اس ام اس نمیره
البته اگه ایرانسلت زنده باشه D:

پریا سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:50 ب.ظ

na...morde...badam morde! :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد