عاشقم کردی پیرمرد!
همون موقع که نسخه رو گذاشتی رو پیشخون و گفتی که تموم شد...بهش گفته بودی باید زنده بمونه...باید بالای سر بچه هاش باشه...نباید زودتر از تو بمیره...
من نگاه کردم به داروهای تو نسخه...تاموکسیفن بود...گفتی هشت بار شیمی درمانی کرده خانومت...بعد با خوشحالی گفتی که ولی بالاخره تموم شد...یه طوری از دردکشیدناش میگفتی که انگار خودت به جاش حس کردی و چشات پر اشک شد وقتی داشتی از عمل جراحی اش حرف میزدی...بعد پرسیدی این داروی زخمه دیگه؟! دکترش داده زخماش خوب شه...آخه تنش پر زخمه...دروغ گفتم بهت پیرمرد...ببخش...نتونستم بگم ادامه شیمی درمانیه...! گفتی همه زندگیتو دادی...گفتی ضعیف شده و هی بهش ویتامین میدی تا جون بگیره... هیچ میدونی که اون زنده مونده به خاطر دستهای تو...به خاطر اشکهای تو...نه به خاطر هشت بار شیمی درمانی!
از کدوم سیاره اومده بودی؟! اینجا که قحطی این حرفاس! اینجا که کسی بلد نیس دوست داشته باشه...اینجا که دور٬ دور بی رحمیه...
من دعا کردم که خوب خوب شه...به شکرانه ی حال خوبی که به ما دادی...به شکرانه ی عاشق کردنمون!
دیشب ارم بودیم... با اینکه اصلا حس و حالش نبود رفتیم بازی سوار شدیم که احتمالا برای پیدا کردن آدمهای بی کله گذاشته بودن! یعنی به محض بستن کمربند دخترخالم گفت اگه الان بگیم غلط کردم فایده داره؟! نداشت...! یه جاهایی حتی برای جیغ زدن هم فکمون قفل شده بود!
سلام سایته زیبایی داری, امیدوارم موفق باشی, اگر مایلی تبادل لینک هم میکنیم.
راستی زیبا مینویسی...
BYE
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چکنم حرف دگر یاد نداد استادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
واقعا مرد. دمش ذوب. خوش به حالت که همچین برخوردی داشتی که عطار می گه:
سالها از پی مقصود به جان گردیدیم
یار در خانه و ما گرد جهان گردیدیم
خود سراپرده قدرش ز مکان بیرون بود
آن که ما در طلبش کون و مکان گردیدیم
ای ول. منم ارم می خوام! منم از اون بازی ها می خوام! مگه من دل ندارم. تک خوری اصلا کار خوبی نیست! منم می خوام!
دلت بسوزهههههههههههههههههه! (آدمک زبون درازی!) (آدمک دندون!)
کی امروز عاشق شدی من نفهمیدم؟!!
تقصیر دکتر ف که هی میگه برو دارو نگاه کن. شبیه جغد شدم بایا!!!
در مورد بازی هم جالب اینه که هیچ وقت آدم هم نمی شیم. هر دفعه سوار می شم 100 بار اون بالا می گم . . . بخورم اگه بازم سوار شم. ولی باز دفعه ی بعد . . . من که همش حس می کنم دارم از لای میله ها و طناب های محافظ در میرم. خب واسه ما بزرگه:((
اون روز عاشق نشدم! اگه اون روز بود صدات میکردم تو هم بیای عاشق شی! دقیقا دخترخاله ی منم همینو گفت که تو میگی... ولی وقتی میخواستم بنویسم گفتم زشته! یاد نقطه چین نبودم!!!
آره واقعا بزرگه...اصلا استاندارد نیس!! D:
خرابمون کردی با این پستت دکتر!
یادش بخیر زمان انتخابات هم ز-ش سخنرانی های رهجو و رهنورد رو که دیده بود می گفت این رهجو چقدر باحاله که همه جا با زنش می ره و همه جا دست در دست م هستن.
راستی یه سوالی این مورد تو طرفه پیش اومد؟
نه...این قضیه واسه سه شنبس...تو داروخونه ای که کار میکنم...
خوبه یه هفتم نشده در مورد ارم باهات صحبت کردم!کاش من جای دخترخالت بودم.هیچوقتم به .... نمیفتم!نمیگی این بچه دلش میخاد آخه!زبون اینام لازم نیس!سوخت دلم!!!!!!!!
باورت میشه همش به یادت بودم...خیلی یوهویی شد وگرنه مطمئن باش میگفتم باهامون بیای...جدی میگم
به وبلاگ منم یه سری بزن! من مثل تو حرفه ای نیستم ولی افتخار بدی خوشحال می شم.
منم پاسخ میخام
عزیزم تو نظر بذار من پاسخ میدم...رو چشم!
منم یه پیرمرد دیدم عاشق پیر زن تو یه اطاق 15 متری که نصفش رو تختی گرفته بود که ما دور انداخته بودیم!
پیرمرد با دستان پینه بسته که درست نمی توانست قاشق در دست بگیره داشت آش رشته رو نرم می کرد که به پیر زن بده!
اما هیچ کس نمی دونه که هر بلایی سره زن بد بخت اومده تقصیره همون مرده و هیچ کس نمی گفت که آخه نامرد 40 سال کجا بودی که زنت تو جوونی خونه مردم کار نکنه!!!
ببخشید یه کم حالا خوب نیست نمی خوام حال شما رم بد کنم ولی خلاصه خیلی پیچیدس این دنیا!!!!
حالم بد نمیشه...یعنی انقدر به همه موجودات مذکر بدبینم که بعدش با خودم گفتم حتما تو جوونی حسابی چزوندیش و حالا یاد عشق و عاشقی افتادی!...بعد خودمو لعنت کردم به خاطر این فکر...از بس که اشکاش خشگل بود...از بس که صادقانه نگاه میکرد...که حالا گیریم چزونده باشه...همین که الان کنارشه...پولشو میده...محبت میکنه...خیلی مرده...
محض رضای خدا
یه نفر
یه مرد
فقط یه مرد نشونم بده!
فکر می کنم جوونمردی سالهاست که مرده
ولی ما ابلهانه تلقین می کنیم که هنوز هست...
از تظاهر متنفرم!
توقع داری چی کار کنم؟! برم یکی رو بردارم بگم ایناهاش...مرد...کامل...تموم؟! آخه کجای این دنیا مطلق بوده که این یکی اش باشه؟! اگه بود که دیگه خدا یکی نبود! حالا یکی دوز مردونگی اش بیشتره یکی دوز نامردی اش!
منم متنفرم...این پیر مرد تظاهر نمیکرد ولی...یا حداقل من دوس دارم اینجوری فکر کنم!
ناشناس عزیز چرا این قدر بد بینی! درسته که نا مروتی زیاد شده ولی این طوری هم اگه قطع امید کنی که نمی تونی زندگی کنی. هنوز هم آدمای با مروت اطرافت هستن. تازه اگرم نیستن خودت شروع کن. تو اولیش
نگفتم یکیو بیاری...
یه مثال بزن از یه آدم - از یه مرد - که حداقل برای یک ماه هم که شده حرفش و عملش یکی باشه...
یه مثال از یه مردی که توی لایه های پنهان ذهنش هم به زنش یا نامزدش به چشم یه ابزار نگاه نکنه...
من اصولا ادم بدبینی نیستم اما مدتیه هیچ جنس مذکریو باور نمی کنم!
همشون از دم فقط و فقط به خودشون فکر می کنن!!
من نمی تونم از این نظر مرد باشم چون خودم هم از جنس لطیف ام!
برای جلوگیری از سوء تفاهم میگم که من ازدواج نکردم یه وقت فکر نکنین از همسرم دلم پره اینا رو میگم. این واقعا باور منه.