-
والا پیامدار...محمد(ص)
شنبه 20 مردادماه سال 1386 15:15
والا پیامدار محمد(ص) گفتی که یک دیار هرگز به ظلم و جور نمی ماند برپا و استوار هرگز...هرگز.... والا پیامدار محمد(ص) اگر تو قرآن نیامده بود که { انی بشر مثلکم} چقدر راحت می شد از شبیه بودن به تو طفره رفت و منکر انسان بودن تو شد... چطور میشه انسانی باری به این سنگینی را یک تنه سالها به دوش بکشه و ما حتی برای بلند کردن...
-
آدمیت!
پنجشنبه 4 مردادماه سال 1386 12:09
برنامه ی کوله پشتی و قضیه ی ارازل و اوباش بهونه ای میشه برای وقتی که دور هم جمع میشیم ، هر کسی تمام خاطراتی که در این زمینه ها داره و تو این مدت موقعیتش پیش نیومده که تعریف کنه و مثل یه غده شده وسط مری! ، بگه و حال آدمو از هر چی انسانه به هم بزنه! بچه که بودم تنها کارتونی که حسادتم رو تحریک می کرد و دوست داشتم جای یکی...
-
سیاه و شاید سفید!
دوشنبه 25 تیرماه سال 1386 14:57
تاریک است...انقدر سیاه که شک میکنه چشماش باز باشه! دوباره پلک میزنه تا مطمئن شه...هیچ چیزی معلوم نیست....هیچ امیدی ...هیچ....! یه نقطه ی روشن....انقدر به نظرش پر نور میاد که چشماشو نیمه میبنده...به طرف روشنایی راه میوفته...حالا اون نقطه یه دایره ی بزرگ شده... بازم یه نقطه ی سیاه...وسط دایره ی سفید...انقدر بزرگ میشه که...
-
اینجا جا واسه ما هم تنگ است...تو داری کجا میای؟!
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 17:22
اینجا درست وسط بهشت است...پر فرشته های کوچولو...پر نگاه های معصوم...پر خنده های کودکانه.... من اونجا چی کار می کنم؟! وسط اون همه خوبی...وسط اون دلهای پاک؟! نگاه های ملتمسانه ای که مجبورت می کنن انقدر تو خودت بگردی تا یه حس مادرانه پیدا کنی... سرنوشت....! چیزی که تا مدتها بعد از بیرون اومدن از اونجا فکرمو مشغول می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 13:02
این کیه که قد آیینه عکسشو زدن به دیوار چه قدر شبیه من نیست نه خدایا! منم انگار!.....
-
۱۳ خرداد ۱۳۶۸
یکشنبه 13 خردادماه سال 1386 11:08
۱۳ خرداد ...یاد اون روز افتادم که بهت گفتم چه قدم نحسی داشتی...همین که تو اومدی امام رفت...! و تلاش تو برای توجیه این قضیه که من ۱۳ به دنیا اومدم و امام ۱۴ فوت کرد و....دوباره مخالفت من.... از سال ۷۹ تا حالا...! دیگه کم کم قسمتی از خودم شدی...شاید انقدری که روز تولد تو یادمه واسه خودم یادم نباشه...! دفتر چه خاطراتم رو...
-
این کلاس ایرانیا منو مرده!!
پنجشنبه 10 خردادماه سال 1386 11:40
توی اتوبوس نشستیم. یه دختره داره با موبایلش حرف می زنه - ...ببین پس حتما امروز میای دفتر دیگه....آره؟!....پس من برناممو با شیدا به هم می زم.... خداحافظی می کنه . گوشیشو میندازه تو کیفش و یه گوشی دیگه بر می داره -....سلام شیدا جان...امروز نمی تونم بیام.... ۲ ساعت بدون اینکه حواسم باشه زل زدم به دختره...و تو تمام این...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 خردادماه سال 1386 11:11
کتاب انقلاب رو می خواندم...از اونجایی که من خیلی آدم خوشبختی هستم زیادترین فصل افتاده به من! کنفرانس دادن این حجم مطلب برای آدمایی که حوصله ی 2 دقیقه گوش دادن رو ندارن کار وحشتناکیه! فصلی که قراره کنفرانس بدم در مورد آدم ها و گروه های ضد شاه است. خیلی جالب بود! طرز تفکرشون...کاراشون....هنوزم میشه آدمایی با این خط فکری...
-
من و من و....بازم من!
دوشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1386 19:57
برنامه کودک رو که می بینم کلی بهشون حسودیم میشه! دنیای پاک و شاد و بدون دغدغه!...آزاد آزاد...! واونها برای این آزادیشون یه دلیل بزرگ دارن و اون اینه که بچه ان...! ( احساس میکنم بچه که بودم شعورم بیشتر بود! اون موقع دوست داشتم بزرگ باشم و حالا....! ) کتاب خورشید مغرب رو میخواندم....بازم اون سنگینی بار مسؤلیت...بازم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 اردیبهشتماه سال 1386 18:34
آخ که به طور وحشتناکی دلم برای دوستای اون ور آبیم تنگ شده! (الان ملت فکر می کنن کجا بودم!) زیاد به خودتون نگیرین...کلا وقتی من یه مدت از یکی دور میشم این احساس بهم دست می ده! دیروز با تمام وجود درک کردم که چگونه یک انسان می تواند به افتضاح ترین حالت ممکن وقتش را تلف کنه!یعنی هر چی فکر میکنم که یه نقطه ی روشن توش پیدا...
-
اینجا حریم خصوصیه منه.لطفا وارد نشوید!
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1386 12:27
سکانس اول: (اخبار ساعت ۷ صبح ) فرمانده ی نیروی انتظامی اعلام کرد که از روز ۱ اردیبهشت طرح مبارزه با بدحجابی آغاز می شود.وی تصریح کرد که برخورد در ابتدا به صورت تذکر است و در مراحل بعدی افراد به کلانتری ها برده شده و تعهد کتبی از آنها گرفته میشود. در موارد معدودی با افراد به صورت قضایی (با پرداخت جریمه و ...) برخورد می...
-
خدایا اس ام است رسید!
جمعه 24 فروردینماه سال 1386 13:13
خدایا ممنونم....! گاهی وقتا یه آدمایی واسطه یه کار خیلی بزرگ میشن...مثل رسوندن پیام خدا به بنده اش! شاید اون آدمه حتی به فکرشم نرسه که چه کار بزرگی کرده... ولی منو با یه اتفاق خیلی ساده از یه مشکل خیلی بزرگ بیرون کشید!!! البته صد در صد کار خدا بود نه اون! دیشب می خواستم یه مطلبی بنویسم اما حالا با اون اتفاق نه حس...
-
سال جدید...کاش چیزای جدید هم داشته باشه!
شنبه 26 اسفندماه سال 1385 19:40
مشکل از بلاگ اسکای نبود....مشکل کاملا به خودمان بر می گشت! انگار یه جایی بین زمین و آسمان وایسادم...نه پام به زمین می رسه و نه دستم به آسمان....انگار محکوم شدم تا ابد که تو این وضعیت باشم... می ترسم...از سقوط آزاد می ترسم...می دونم که توان بالاتر رفتن رو هم ندارم....پس ترجیحا بهتره همون جا بمونم....وسط زمین و آسمون......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1385 12:40
آره....تو همون دختر ساده و مهربون همیشگی هستی....شاید صورتت تغییر کرده باشه...ولی دلت نه... دیروز....دیروز یاد خیلی چیزا افتادم ...یاد خیلی روزا.... من هیچ وقت عین آدم نتونستم ابراز احساسات کنم! باور کن خیلی خوشحال بودم...خیلی خوشحال تر از اون چیزی که نشان می دادم... همیشه می ترسم...از این که بری و دیگه نبینمت...! نمی...
-
اقیانوس عمود
دوشنبه 18 دیماه سال 1385 09:49
خدایا! به تو پناه می برم که ظاهر من در برابر دیده ها نیکو و درونم در آنچه که از تو پنهان می دارم، زشت باشد، و بخواهم با اعمال و رفتاری که تو از آن آگاهی، توجه مردم را به خود جلب نمایم و چهره ی ظاهرم را زیبا نشان داده، با اعمال نادرستی که درونم را زشت کرده به سوی تو آیم، تا به بندگانت نزدیک، و از خشنودی تو دور گردم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 دیماه سال 1385 23:20
امروز ۱۳ دی بود! ۱۳ دی ۸۵....خوب نگاش کنین...دیگه هیچ وقت این تاریخ بر نمی گردد! امروز تولد دوستم بود...وقتی بهش گفتم تولدت مبارک، یه کم فکر کرد و گفت: امروز مگه تولدمه؟!!!!!!!!!! ( تفاهم را حال میکنین؟ هر دو نابغه ایم!) امروز امتحان داشتیم....عجب امتحانی بود! امروز.... اوضاع زندگی حسابی قاراشمیشه!( درست نوشتم؟!)...من...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1385 16:08
امروز یعنی ۲۰ مهر٬ وارد ۲۰ سالگی میشه...! ۱۹ سال پیش همین موقع٬ بچه ی پاک و معصومی به دنیا اومد که چیزی از بدی نمی دونست... به خاطر یه چیزی خیلی خوشحال بود...به خاطر تولدش! آره..خوشحال بود...واسه زندگیش...واسه اینکه لیاقت هستی داشتن رو پیدا کرده بود... اونم مثل همه ی آدما بزرگ شد...با حرفای شیطون خو گرفت...شیطون اونو...
-
آی آدمای مهربون!!!!!
یکشنبه 1 مردادماه سال 1385 13:51
چه غریبونه گذشتن جمعه های سوت و کور هنوز اما نرسیدی ای تجلی ظهور... این روزا با دیدن اخبار حالم بد میشه...انقدر از این حرفا شنیدیم که برامون دارن عادی میشن....۱۰تا کشته ...۱۰۰تا کشته...دیگه حتی به رقمشم توجه نمی کنیم... شایدم بعضی وقتا با خودمون بگیم که تو کشور ما که نیست پس بیخیال!!! وای به حالمون.....! چرا؟! مگه ما...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1385 19:50
باشه...اینم فقط به خاطر تو! + یه آدمک سبز(به قول خودت)!!!!! هر وقت میام اینترنت وبلاگمو میبینم! میگم شاید معجزه ای چیزی شده باشد و وبلاگم یه مطلب جدید داشته باشه! یا حداقل یه نظر جدید ولی هیچ اتفاقی در جهت خوشحال شدن من رخ نمی ده! یه سوال : به نظرتون یه آدم چند تا سنگو با هم میتونه برداره؟! یا اصلا قیافه کسی که چند تا...
-
سال ۸۴... پایان!
جمعه 26 اسفندماه سال 1384 12:32
سال ۸۴ با همه خاطراتش داره تموم میشه... کنکور و اضطراب و دانشگاه و ترم اول و.... نمیدونم چرا ولی همیشه سر سال تحویل خیلی بیشتر از روز تولدم احساس یه سال بزرگ تر شدن بهم دست می دهد! یا مقلب القلوب و الابصار... یا مدبر الیل و النهار... یا محول الحول و الاحوال... حول حالنا الی احسن الحال... آمین... قشنگترین دعایی است که...
-
ما...یعنی من و خودم!
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1384 19:58
خیلی جالب بود.... داشتم نوشته های اولم رو میخواندم...حالا چیش جالب بود بماند...! یه دفعه دلم خواست که یه چیزی بنویسم...دلم خواست مثل قبلنا باشه....همه دلخوشیمون...اتفاقای زندگیمون...از همین جا شروع میشد! یادته سایه،یاسمن،دریا....یادتونه؟ دلم واقعا تنگ شده ...واسه همتون... واسه اون روزا... یه چیز جالب دیگه اینه که من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1384 15:25
مولای من تو انقدر بزرگی که من چیزی نیستم در موردت حرف بزنم... مولا از تو آزاده تر کسی را سراغ ندارم...از تو شجاع تر ...از تو مهربان تر...از تو قهرمان تر...نه نه...هیچکس! یا ابا عبد الله کمکم کن کمکم کن که مثل تو آزاده باشم...کمکم کن که زندونی هیچکدوم از خواهشهای نفسانیم نباشم.. کمکم کن درست فکر کنم...درست مبارزه...
-
من تنهام....تنهای تنها!!!!!
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1384 17:19
چند روز پیش معارف داشتیم؛ انقدر بحث قشنگی بود که تصمیم گرفتم بنویسمش...امیدوارم منظورمو از این نوشته متوجه بشین!.... انگیزه هر کس از انجام کارهای ارادی اش چیه؟ بحث از همین نقطه شروع شد...گفتیم کلاس معارفه دیگه !!! پروندیم...کمال...سعادت... ولی هیچ کدوم از اینا نبود...یکی گفت منفعت شخصی! استاد گفت درسته آفرین!!!.. یه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 مهرماه سال 1384 12:12
اگر خداوند مقرر می کرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هرگز نمیتوانستیم پرواز کنیم. من نیرو خواستم و خداوند مشکلاتی سر راهم قرار داد تا قوی شوم من دانش خواستم و خداوند مسائلی برای حل کردن به من داد. من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من قدرت تفکر و زور بازو داد تا کار کنم. من شهامت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 12:01
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شکرت!!!! تو چقدر خوبی...چقدر مهربونی(یکی نیست به من بگه موقع سختی ها هم همینو میگی؟!!!!)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 19:52
هر کجا هستم باشم آسمان مال من است پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است چه اهمیت دارد گاه اگر میرویند قارچ های غربت؟! واقعا چه اهمیتی دارد؟!!!! این سوال رو بیشتر از ۱۰۰۰۰ بار توی زندگیم از خودم پرسیدم... بعد برای اینکه خودمو راضی کرده باشم گفتم هیچی!!!! واقعا هیچی؟!!! ونپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی چه شبی داشته اند پشت سر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1383 19:32
دوستای گلمممممممممممممم خیلییییییییییییییییی خیلییییییییییییی دلم واستون تنگ شده..... خیلی دوستون دارممممممممم از ته ته قلبم!!!! پیام هاتونو که خوندم دلم میخواست زار بزنم!!!! روز اول مدرسه عین بچه های لوس اومدم خونه زدم زیر گریه!!!!! خل شده بودم حسابی... فکر نمیکردم سایه انقدر تصمیمتون جدی باشه...کلی به هم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 تیرماه سال 1383 12:32
دلم تنگ شده....خیلی دوستون دارم ... چه قدر این حرفا تکراری شده!!!! به قول یاسمن بازم خدافظی؟؟!!!! سایه اینا چهارشنبه رفتن...ما این هفته ...چندهفته بعدم یاسمن و بعدشم.... انقدرم آینده دور نیست!!!! هر کی باید بره دنبال زندگیش!!!! تازه به این جمله رسیدم!!!! کسی ما را نمیجوید...کسی ما را نمیبیند...کسی تنهایی ما را...
-
عروسک
شنبه 13 تیرماه سال 1383 12:54
تو بهتر از هر دختر بچه ای بلدی عروسک بازی کنی!!!! اما نه..تو یه فرق کوچولو با اون دختر بچه داری عروسک اون نه پوست و گوشت و خون داره ...نه روح و احساس و شعور....اما عروسک تو.... اما برای تو چه فرقی داره؟!عروسک؛عروسکه دیگه!!!! آره...تو با عروسکت بازی میکنی...اما برای تو چه فرقی داره آخر بازی چه بلایی سر اون میاد؟!...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 خردادماه سال 1383 15:58
یوهووووووو... من دیپلم گرفتم......