این تلاش احمقانه برای قبولوندن چیزهایی که نیستی به خودت...این تلاش احمقانه برای عدم باور چیزهایی که هستی...این خود نبودن ها...نشدن ها...این همه انرژی برای فرار از عادت ها...این همه علاقه و حرص برای عادت کردن ها! این همه سعی برای پر کردن قسمت خالی روح و بعد...دلتنگی از پر بودنش..!  

بساطی داریم با خودمون...! 


 

از تمام کسانی که تولدم رو تبریک گفتن ممنونم...برای دیدن جواب کامنت هاشون به نظرخواهی پست قبل رجوع کنن!

عجیب نیست که از وقتی شروع کردم به وبلاگ نویسی٬ فقط دوبار تولدمو ثبت کردم اینجا...عجیب نیست چون هیچ وقت ...حداقل تا الان! باور نداشتم که روز تولد روز خاصیه...! 

آره...از این حرفای شعاری که تولد میتونه هر روز باشه...هر لحظه...هر ساعتی که تو تصمیم گرفتی درست زندگی کنی... 

اما حالا با دیدن جای خالی پست مخصوص این روز دلم میگیره...!  

امشب...شب خاصی نیس احتمالا...ماه و ستاره ها سرجاشونن...هوا تاریکه...و هر کس الان مشغول کاریه...یه شب کاملا معمولی... 

ولی برای من درست ۲۳ سال از اولین گریه...از اولین نفس...از اولین لحظه های داشتن حیات میگذره... 

سعی میکنم تمام مراحلی که تو این مدت گذروندمو مرور کنم...خاطره هامو زنده کنم و به خاطر همشون شکرگذاری کنم...  

 این لحظه ها بهترین وقت برای گرفتن تصمیم جدید و بستن عهد است! 


 بارون امشب خیـــــــــــــــــــــــــلی چسبید... 

نمی دونین چه لذتی داره روزت با چهار مضراب شروع شه...شور و زابلی...

ای خـــــــــدا...ای فلـــــــــــک...ای طبیعــــــــــــــت... 

 

                                        شـــــــــام تاریـــــــــک مـــــــــا را سحــــــــــر کن! 

 

 

صدبار نوشتم و پاک کردم...نشد...حرفهای نگفتنی رو نباید گفت! آخرش موند همین یه بیت!