حسی عجیب دارم شبیه پوچی! تاثر ناتور دشت و کوری خوندنه...یا اتفاق های زندگی...نمیدونم..
تقصیر این بلاتکلیفی ها و دلواپسی ها و سردرگرمی هاست یا تقصیر عجله ها و بی صبری های خودم...نمی دونم...
تاثیر هیچ کاری نکردن ها و هیچ نبودن ها ست...نمی دونم!
فقط میدونم که زندگی کردن سخته و اون چیزی که من بهش سخت میگم خیلی خنده دارو مسخره و آسون و راحته...
عجیب اینه که غرهایی به خودم میزنم که تمام و کمال جواب هاشونو می دونم و به مسخره بودنشون ایمان دارم...
کاش کاری می کردم...کاش صبر بیشتری داشتم...
(ناشکری نیستا خدا...زیر چشمی نگاهکن و بگذر...!)