حتی اگر نخواهی هم تو حال و هوای عید قرار میگیری... خونه تکونی و خرید و‌ترافیک و بوی نو شدن و تازه شدن و تمیز شدن... 

سال عوض میشه... تو یه منگی خاصی انگار! شاید سرماخوردگی و تب و بی خوابی بی تاثیر نباشه، به احسان میگم باز هم انگار زود سال تحویل شد...زودتر از اون چیزی که انتظارش رو داشتم...

عید دیدنی ها شروع میشه مثل همیشه... دیدن آدمهایی که دوسشون داری و هر کدوم به نوعی چیزی دارن برات... لحظه هایی که تکرار نمیشوند... هر چند که هر سال به نظر همه این عید دیدنی های کوتاه، بی دلیل و مسخره میاد اما به نظر من همون هم زیبایی خاص خودش رو داره...لذت مخصوص عید رو... 

قسمت جالب عید آدمها و حرفها و تفکرات و نوع نگاه و تجزیه تحلیلشون و... است. خود آدمها با خصوصیات منحصر به فردشون...یه عالمه خاطره و قصه و تلفیق اون با حس آزادی و تعطیلی... سرم پر از فکر میشود و خالی میشود ...عصبانی میشوم و آرام میشوم...میخندم و ناراحت میشوم... ناگهان انقدر شلوغ میشوم که جا کم می آورم برای داستان ها...دلم خلوت میخواهد...