گاهی دیوارها فراتر ار مرزهای فیزیکی و عینی اند! انقدر نزدیک که حس میکنی با کوچکترین حرکتی بهشون برخورد میکنی...گاهی حوصله ی خوب بودن رو نداری...حتی حوصله ی تلاش برای خوب بودن رو...یا خوب نشون دادن رو... 

هیچ میدونین که هیچ کار نو و جدیدی در دنیا وجود نداره؟! همه چیزهایی که حتی خیلی خلاقانه به نظر میرسه قبلا توسط کسی امتحان شده...و چقدر بده این همه تکراری زندگی کردن...تکراری بودن...تاریخ تکرار میشه و ما تکرار میشیم و حال الان ما رو کسی قبلا داشته و کسانی بعد ما خواهند داشت و آنها به ما گفتند که تکراری میشه و ما احتمالا به بعدیها میگیم...تکرار برامون قانون میشه و حکم میدیم و کتاب مینویسیم و میگیم: همه زنها شبیه امواج اند! و مردها شبیه فنر... اون وقت وقتی حالت خوب نیست لابد به خاطر زن بودنت موجت در پایین ترین نقطه اس! و این حالتی نیست که مخصوص به تو باشه و همه زنها شبیه هم اند...تکراری تکراری...!!  

وخدا...سخته پیدا کردنش لای این همه تکرار!

این پست مخصوص...با سس زیاد!...واسه دوستای گلی که غر زدنشون بی انتهاس! :) :* 

هر چی هم که شماها خودتونو به در و دیوار بکوبید که من تغییر کردم...که کم شدم! کمرنگم! هر چی هم بگین که بی مرام شدم و نیستم و عوض شدم و تحویل نمیگیرم و سر سنگین شدمو... من میگم عمرااااااااااااااااا....یعنی اصلااااااااااااا...یعنی همونم که بودم و تازه حالا شاید بیشتر دلم براتون تنگ بشه و بیشتر یادتون بیفتم ( فکر کنم سرم به جایی اصابت کرده! :دی)  

دوستی ۱ ماهو ۲ ماهو نمیشه فراموش کرد چه برسه به ۶ سال ( واسه دوستای دانشگاهی) و بیشتر ( واسه دوستای غیر دانشگاهی) با هم زندگی کردنو و شریک خاطرات همه لحظه های با هم بودنو! 

عجیب و مسخره اس و هیچ جوری تو مخیله ام نمیگنجه روزی که ذره ای تغییر کرده باشم تو حسی که بهتون دارم و یا کم شده باشه نقشتون توی فکرم و زندگیم... معلومه که زمان کنار هم بودنمون از نظر فیزیکی کم شده! چون دیگه مجبور نیستیم ۷ صبح از خواب بلند شیم و( در مورد خودم غرهای مهسا و منیره رو تو ایستگاه اتوبوس به خاطر۱۰ دقیقه ی ناقابل تاخیر !تحمل کنم) و بدوبدو بیایم که ۸! (یادم نیاد این ساعت دانشگاه بوده باشم!) سر کلاس باشیم و تمام دو ساعت درس رو ور بزنیم! و فهیمه هم بخوابه...بعد بدوییم بریم این انرژی رو که واسه فک زدن هدر دادیم تو بوفه جبران کنیم و دوباره کلاس بعد... 

معلومه که نمی تونیم فاصله ی بین کلاسها رو با سینما و پارک و نمایشگاه و بازارچه خیریه و ...پر کنیم... 

ولی دوستیهامون میمونه و من قول میدم که عمیق تر میشه و بهتر...به شرط اینکه بخواهیم که من میخوام قطعا... 


 خیلی حال کردین نه؟! معلومه... از اون لبخندای ماسیده رو قیافتون! :دی 

اگر روزی همه...همه اهل زمین تصمیم بگیریم که از دهانمون فقط برای خوردن استفاده کنیم...واژه هامون رو فراموش کنیم...تارهای صوتیمون رو تعطیل کنیم...اونوقت شاید راه بهتری برای فهمیدن هم پیدا کنیم...راهی که من بهش میگم گفتگوی زلال!...نگاه...! 

نگاه خیلی خیلی صادقانه تر از کلمه هاس...و من بیشتر دوسش دارم حتی اگر ناراحت کننده باشه... 

من اون نگاهی رو که همه دنیای تورو به سخره میگیره...همه کارای روزمره ی تورو پوچ و همه دلبستگی هاتو بی معنی میدونه رو....بیشتر از کلمات خیلی خیلی محبت آمیز دلخوشکونک! دوست دارم...  

من اون نگاه خسته ی بی حوصله از حضور مهمون و دوست رو بیشتر از تعارف ها و اصرارها و قسم ها دوست دارم... 

من نگاه پر از سرزنش رو بیشتر از تعریف های مدام الکی و دروغی دوست دارم.... 

من نگاه پر از نفرت رو بیشتر از کلمه های عاشقانه ی بی اساس طوطی وار دوست دارم... 

دوست دارمشون نه به خاطر خوب بودنشون.... به خاطر راست بودنشون! 

چشمهاشو بست...مرده بود...یعنی وقتی چشمهاشو بست فهمیدم که مرده...نگاه رو ازش گرفت! 


 اینجا رو بخونید...به نظرم زیباست