این روزهای من پره از معجزه...! 

وقتی دارم برمیگردم خونه و از بین درختها رد میشم این فکر ،مورو رو تنم سیخ میکنه! سردم میشه و کاپشنم را محکم دور خودم میپیچم...! 

کیه که به این همه حماقت بخنده؟! حتی نای خندیدن هم ندارم...! 

ولی...معجزه است...مطمئنم که معجزه است...! 

کاش چشمامو میبستم و باز میکردم و دروغ بود...کاش همه چیز این دنیای لعنتی یه شوخی بود...کاش آدمها به همان سادگی و زیبایی تصور من بودند... 

ممنونم خدای عزیزم...حالا بیشتر از هر وقت دیگری حضورت رو میفهمم...حالا بیشتر از همیشه به تو احتیاج دارم...حالا عشقت را بی شک با هیچ چیز دیگه ای عوض نخواهم کرد! 

من همون پریای همیشگی هستم...قول میدم!

قرار نیست اتفاق فوق العاده ای بیوفته...!

امروز روز اول شروع ترم جدید بود و من هنوزم به این خشکی ها و بی توجهی های روزهای اول عادت نکرده ام!

بر خلاف من که  روز اول احساس میکنم باید همه بچه ها رو بغل کنم و سلام و احوالپرسی! از نظر بقیه گویا این روز هیچ تفاوتی با هیچ روز دیگه ای ندارد!!! بگذریم...همه رو که نمیشه تغییر داد!

دیروز با چشم خودم دیدم که قیافه ام تو آیینه عین پیرزن غرغروها شده که تنها هنری که دارن راه رفتن روی اعصاب دیگران و خودشونه! با خودم قرار گذاشتم با تمام  مشکلات ( چه اونهایی که من اسمشونو گذاشتم مشکل، چه اونهایی که واقعا مشکلن!) آشتی کنم و انقدر بهشون بد و بیراه نگم که مطمئنا این تصمیم را برای جلوگیری از دیوانگی احتمالی و ضایع شدن خودم گرفتم!

چقدر دلم برای عید تنگ شده...!

بازم مثل همیشه که یه بند میشینم پای کتاب خواندن و به قول مامان اینا انگار تو یه دنیای دیگه زندگی میکنم و بعد که تمومش کردم و خیالم راحت شد برمیگردم زمین و بین آدمهای واقعی! 

و بازم مثل همیشه نویسنده بخشی از خودشو جا گذاشت تو من و بعد از خواندن { چراغها را من خاموش میکنم} احساس میکنم که ور ایرادگیر و ور منطقی و...ذهنم مدام دارن با هم بحث میکنن...یا مثلا باید پاشم برای آرمینه و آرسینه عصرونه درست کنم! 

کامپیوتر برای تموم کردن خوشی های این روزای من خرابیشو درست گذاشت واسه تعطیلات میان ترم! کسی هم تو خونه حوصله ی درست کردنش رو نداره! ( من کافی نتم الان!!) 

این روزا از هر کی میپرسم میگه به ظاهرم نگاه نکن از درون داغونم! 

چقدر شبیه هم شده ایم! از درون داغون...! 

یاد اون جمله از { آخرین دعوت} میوفتم...[جوونای امروز دیگه دنبال شعارهای دهن پرکن سیاسی و اجتماعی نیستن...باید بهشون وعده ی مهمونی ها و میتینگ های جوونانه بدی!) 

عجب نسل قشنگی داریم ما!