پایان یک آغاز ۳

سلام اینم قسمت سوم:

-سروش میخواد به پارسا...
-سروش؟سروش کیه؟
-بابا پسر عمه ام
-میخواد چی کار کنه؟؟؟؟
-ک..ل..ی..ه...بده...
با خوشحالی بغلش کردم و گفتم:این که خیلی خوبه..
-برو بابا دلت خوشه..
نفهمیدم برای چی؟رفت و روی صندلی نشست .همون موقع دکتر اومد و رفت تو اتاق.من همون جا منتظر موندم.
بعد از اینکه دکتر بیرون اومد به من گفت:خانوم تا 24 ساعت دیگه وقت دارین یه کلیه براش پیدا کنین ...وگرنه...
-وگرنه چی؟؟؟
-متاسفم..
دکتر رفت و من را وسط هزار فکر تنها گذاشت.پرستو همچنان روی صندلی نشسته بود.خسته...درمونده...چی جوری بهش میگفتم؟؟؟
-پرستو جان...
نگاهی به من انداخت و گفت غزل و زد زیر گریه
بغلش کردم و گفتم:پرستو سروش کیه؟
-عامل بدبختی خواستگارم
با تعجب نگاهش کردم
-خواستگار؟یعنی چی؟
-چند سال پیش سروش و پرهام با هم دعوا کردن.یادم نیست سر چی؟ولی هر چی بود یه کینه شتری گذاشت.طوری که آخرین باری شد که ما سروش رو دیدیم.بعد پرهام که با سروش کار میکرد
کارشو ول کرد و بیکار شد.بیکاری دربه دری بدبختی باعث اعتیاد پرهام شد.پرهام گذاشت رفت و یه سالی پیداش نشد توی این مدت سروش اومد خواستگاری من
از یه طرف از پرهام میترسیدیم از طرفی هم سروش دست بردار نبود تا اینکه وقتی برای چندمین بار جواب منفی شنید تقریبا دست از سر ما برداشت.
پرهام برگشت.یه معتاد عصبی شکاک دیونه!تحملش خیلی سخت بود .سروش احمق هم پاشد اومد خونه ما و شروع کرد به نطق کردن که من خواستگار پرستو تشریف دارم!
خلاصه اگه ما سروش رو نجات نمیدادیم حتما کارش تموم بود...
از اون به بعد هم پرهام نذاشت من پامو از خونه بیزون بذارم....
-خوب این چه ربطی به کلیه داره؟
-غزل جان خوب داره دیگه.تو فکر میکنی برای چی سروش همچین کاری میکنه؟به خاطر پارسا؟نه بابا شرط این کارش ازدواج با منه
-یعنی تو دوستش...
-غزل حرف از دوست داشتن نیست پرهام....پس این قصه رو برای چی برات سر هم کردم؟



راستی اگه میبینید آنلاینم اشتباه میبینید یعنی که من صبح تا شب آنلاین نیستم نمیدونم چه اشکالی پیدا کرده!!
فعلا...

نظرات 7 + ارسال نظر
سایه شنبه 12 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:46 ب.ظ http://taak.blogsky.com

سلاممممممم
همین الان توی بلاگ اسکای دیدم به روز کردی ...
ای ول
بعدا می خونم دوباره میام ..
بابای

سایه شنبه 12 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 06:55 ب.ظ http://taak.blogsky.com

سلاممم
خوندم این قسمت رو هم
ولی بلاخره چی شد؟؟؟
من دلم برای سروش سوخت ....

پیچک یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:41 ق.ظ http://ebimusic.blogsky.com

الان حال خوندن ندارم بعد آفلاین می خونم.
ببینم تا وقتی که نظر نمی دادم وبلاگم بدرد نمی خورد ولی یه روز که نظر دادم جالب شد. عجب حکایتیه . نه غلام؟؟؟؟؟
پریای خط خطی عریون لخت و پاپتی شبای چله کوچیک که زیر کرسی چیک و چیک . تخمه می شکستیم و بارون می اومد ...

این قانون وبلاگه....اصلا ببخشید حواسم نبود نباید از شما تعریف کرد حالا چرا انقدر گیر دادی به این شعر احمد شاملو؟؟؟

رایا یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 06:14 ب.ظ http://raya-aabi.persianblog.com

ای وایییییییییییی!!! وحشتناکه!! این دیگه چه جورشه؟؟؟ خیلی بد شد که ... دلم خیلی واسه پرستو سوخت، خیلی:( ... زود زود ادامه شو بذار پریا خانومی.. این دفعه دیگه قسمت آخر باشاه هاااااااااااااا... خب؟ ... راستی آهنگ بلاگت خیلی آروم و نازه ... تازه شم در جواب سایه خانوم بگم که اگه این آقا سروش اگه واقعا عاشق بود ، غزل رو در تنگنا نمیذاشت، که مجبور شه به اجبار و برخلاف میلش بهش بله بگه... عاشق واقعی شادی واقعی معشوقشو میخواد... نه اجبار و شرط...

سایه یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 06:55 ب.ظ http://taak.blogsky.com

[ بدون نام ] دوشنبه 14 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:06 ب.ظ

سلام چطوری؟بابا دق دادی ما رو چرا ادامشو نمی نویسی
ولی جدی جدی خیلی قشنگ می نویسی اگه ادامه بدی یه چیزی می شی ایول فعلا بای

ماریا سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:15 ب.ظ http://mariya.blogsky.com

راستی اون بالای من بودم ها می دونستی یادم رفت اسمم و بنویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد