امروز این قابلیت رو داشت که یکی از بدترین روزای عمرم باشه!
وقتی صبح با استرس جزوه های نخوانده ی فارماکو بلند می شم...وقتی تند تند بدون فهمیدن یک کلمه از اونا می خوانمشون و تمام جزوه ام را رنگی می کنم بلکه فرجی برای فهمیدنشون بشه...وقتی دانشگاه می رم و میبینم جو عادی نیست...کارت میبینن خیلی جدی تر از روزای دیگه و وارد دانشگاه می شم و بچه هایی که اوضاعشون بهتر از من نیست و هر کدومشون یه جایی در حال سر و کله زدن با یه جزوه ان ...و در نهایت امتحان فارماکو که خوشی این روز را کامل کنه!
به قول یکی از بچه ها دانشگاه امروز ترسناک بود...ترس! واژه ی عجیبیه...نه؟!
< خدایا،من از دنیای تو بی تو میترسم>
یاد حرفهای استادمون میوفتم...یاد تمام حرفهایی که تو این مدت شنیدم...
وقتی خواهرم واسه گذشتن از غول کنکور! پشت در بسته ی اتاقش بلند بلند فلسفه و تاریخ و عربی می خوانه...بهش حسودیم میشه...یه آن با تمام وجود دلم می خواد که هم سن اون بودم!
بعد از ظهر امروز انقدر هوا سنگینه که احساس می کنم به زور دارم نفس میکشم!
یاد تاریخ میوفتم...تمام آدمهایی که یه روزی جای ما بودن و آدمهایی که یه روزی جای ما میان...
کی وقت صلح امام حسن و کی وقت جنگ امام حسین است؟!....یاد اون حدیثی میوفتم که وقتی امام زمان ظهور می کنه و اسلام واقعی را بیان می کنه انگار که دین جدیدی آورده است! یاد اسلام، این دین کامل میوفتم که هر کسی هر جور خواست تفسیرش کرد و خودش را کرد مسلمون واقعی!
یاد تمام واژه هایی میوفتم که دیگه انقدر شنیدمشون که حالم بد می شه...دموکراسی...آزادی بیان...عدالت...بوی شعار گرفتن همشون بدجور!
یاد آیه ای میوفتم که با باز کردن قرآن، شاید خدا برای تسکین این همه درد می گوید...آیه ای که در مورد صبر است...
صبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر می کنم....
عزیزم فکر نمیکنم از دانشگاهه ما ترسناک تر باشه... یه روز رفتیم دیدیم همه راهو نرده زدن... میگن خانوم از اونور...بابا کودوم ور؟؟؟ ... از فاصله بین دودیوار که ۵/۰ متر عم شاید کمتر باشه باید رد بشیم ... میریم سازمان ناسا یا دانشگاه نمیدونم...
مگه کار دیگه ای هم می تونیم بکنیم؟
عزیزم آزادی را نفس بکش و جان به جان آفرین تقدیم کن D:
khoda hamamono be rahe rast hedayat kone
ona ro ham hamintor
D:
hala khoube man az haft dolat raha hastam inghadr hers mikhoram,midouni ke herse bachehaye nabeghei mesle to ro mikhoram ke dare estedadeshoun naboud mishe
D:
نکنه گرفتنت ؟
پاشو بریم زیتون.یا پس از باران...
پاشو بریم یه جا کلی حرف دارم،از اون حرفایی که قوت قلب بهم میدی و باز هم شک میکنی به قوت قلبتو میگی :
نمیدونم.
پریااااااااااااااااااااااااااااا
می تونیم یه کاری کنیم... به جای اینکه تو این همه راه بیای من میام اونجا!
حالا باید یه مدت هم اینو بخونیم:امروز قابلیت اینو داشت که...
D:
من انقدر قشنگ مطلب می نویسم که هر چی بخوانی باز یه چیز جدید ازش یاد میگیری...! بخوان همچنان...
میدونی چیه ؟
کلا خاصیتش اینه ازش هم که دور باشی بازم ولت نمی کنه.
(پیرامون متنت بود)
فکرشو بکن،اون دنیا فقط اینا قراره برن بهشت.
(مسلمونای واقعی!رو عرض میکنم)
دیدی گفتم چیزای جدید یاد میگیری!
من که قرار نیست تو صف اونا باشم ولی خیلی دلم می خواد برای یه لحظه هم شده ببینمشون
قدمتون روی چشم.
سلام .....صبر صبر صبر صبر .........
خیلی حال کردم با این نوشته ت.
ساده ساده از دست می روند همه ان چیز هایی که سخت سخت به دست امدند . صبر زیادی هم خوب نیست
چقدر صبر کردم تا بیاید و وقتی دیدمش در دست یکی دیگر بود و مال من نبود