امروز...وقتی دونه های سفید برف چهره ی این شهر سیاه را عوض می کنه... یادم میره که واسه دادن امتحان ، اونم فارماکو! اونم...دارم از خونه بیرون میام...

همه انگار یادشون رفته...همه یه طرز عجیبی بودن! نمی دونم...شاید تازه طبیعی شده بودن..!

هوا انقدر عالیه که حتی بعد از دادن اون امتحان مزخرف هم نمی تونم از بد دادنش ناراحت باشم!

هوس کتاب خواندن کردم...هوس فیلم دیدن...هوس مجله و روزنامه خواندن...( کلا تو امتحانا که می شه من علائقم یــــــــــــــــــوهو! بروز می کنه!)

امروز داروهای مخدرو که داشتیم میخواندیم 2 تا بودن که هم باعث توهم و این حرفا می شدن هم اعتیاد نمی آوردن! به این نتیجه رسیدیم که مورد خوبیه!... می بینین ما چطور از علممون استفاده می کنیم؟!!

سایه تو کجایی الان ؟! خوبی؟ برات sms فرستادم جواب ندادی ! واسه فاطمه pm گذاشتم اونم جواب نداد...اینجا نوشتم شاید بالا خره اتفاقی بیوفته!

بارون جان شما هم دوست داری جواب بدی؟! حالا هی التماس کن که قرار بزاریم با هم چت کنیم! من که دیگه وقت ندارم!!!

نظرات 11 + ارسال نظر
علی اکبر چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1386 ساعت 05:16 ب.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
امیدوارم این برف که چهره یک شهر سیاه رو سفید کرده دل های سیاه بعضی مردم این شهر بزرگ رو هم سفید کنه..
خدا رو شکر برف خوبی آمد.
درباره دارو ها اگه استفاده کردین نتیجه خوب بود( البته عملی بهتره ) ما رو هم خبر کنین...
موفق باشی

منم امیدوارم...

سحر چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:36 ب.ظ

وااااااای پریا باور کن پاراگرافه اولو که خوندما ، فکر کردم دوباره از میدان توحید ژیاده رفتی :دی ...
می دونی...
این کاملاْ طبیعیه که آدم وقت امتحانا دلش بخواد فیلم ببینه ، تئاتر بره... کاریش نمیشه کرد ...
قبله امتحانا که نیازی به اون داروهایی که شما فرومدین نیست اما بعدش ... حتماْ لازم میشه ، به من یه جور معرفی کن که دیگه از توهم درنیامـــــــــــــــا

تو چرا انقدر هول شدی؟! گفتم اعتیاد نمیاره ولی رو مغز که اثر داره! واسه تو هم که کمی بهت مغز رسیده که دیگه خیلی خطرناکه! هی به خودم میگم این حرفا رو جلو بچه ها نزنم یادم میره....!

سحر چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:38 ب.ظ

ژیاده نیستــــا => پیاده

:دی چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:39 ب.ظ

فرومدین هم نیست => فرمودین

بارون پنج‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:38 ق.ظ

اول از همه این حرفا رو جلو بچه نزن مگه نمی بینی چه زود مدل حرف زدنش عوض میشه.(مثل معتادا میشه)
بعدشم شما فرمودین ۲شنبه میاین،که نیومدین.(الزایمر گرفتی؟)
سایه هم خارجه تشریف دارن :دی

من فرمودم دوشنبه میام... دقت کنی بعدشم فرمودم چه ساعتی شما تشریف میارین؟! ۲۴ ساعت دوشنبه رو می خواستی آن باشم به خاطر شازده خانوم؟!!

سحر پنج‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:14 ب.ظ

بارون منظور من نبودم که ؟؟؟ بچه معتاد و ....

فاطمه جمعه 14 دی‌ماه سال 1386 ساعت 05:50 ب.ظ

ای بابا همه جا برف میاد الا جایی که ما پا بذاریم توش...اصلآ اونجا خشکسالی میشه....قدممون بد نیست ها شانسمون بده :دی
خوبه شما برفا رو ببینید و لذتشو ببرید ما اینجا سرما هاشو می خوریم....
سایه هم اینجاست پیش ما جاشم عالی راحت نرم (چون الان رو کاناپه دراز کشیده :دی) فک کنم زده به سرم....
ما کلآ اگه شانس داشتیم کارخونه آدامس داشتیم ...
کامپیوتر نداشتیم که من بخوام pm بخونم الان هم یه فرجی شد که من اومدم اینجا :دی
من ترم که الان یادم می افته که به جای بابام به تو غر بزنم......

واقعا؟! داشتم تو دلم کلی حسودی می کردم که الان اونجا کلی برف اومده و دارین حالشو می برین...چه می دونم ...گفتم خارجه دیگه همه چیش بهتر از اینجاست!!!! :دی

سایه شنبه 15 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:13 ب.ظ

این فاطمه خیلی طفلکه!! الان داره پرده ی اتاقش رو وصل میکنه .. رفته روی صندلی وایساده!!:ی

سلام عزیزم.. آره من هنوز اینجام جام خوشه یادم رفته واسه خودم خونه زندگی دارم:ی
جدی یاده این میوفتم که ۲۵ روزه دیگه میام تهران و بازم تنهام دلم میگیره..
اما خدایی دلم برای همسر گرامی هم تنگ شده:ی

راستی اینجا هر توریستی رو که می بینم سوار دوچرخه هستن یاده خودم و خودت میوفتم که قرار بود یه روز دور دنیا رو با دوچرخه بگردیم :ی‌:ی

بعد هم ترم ۶ رو دیگه این قدر درس نخون لطفا !! :ی یه کم به ما برس !!

بارون هم یه بار باهاش چت کردم که هی فرار میکرد!! دیوونه منو سرکار میذاشت!

همین دیگه .. فعلا:*

فاطمه ی طفلکی خواهر داره احیانا دوست داره یه کم کمکش کنه؟!
من مرده ی این زندگی مشترکتونم!! بزنم به تخته خدای تفاهمین!
قرار بود چیه میگردیم خوب...قرار هست...
تو بیا باشه...بهت می رسیم...
واقعا چه توقعی از بارون داشتی؟! نه جدی دوست دارم بدونم چیزی غیر از دیوونگی؟!!!

پلاسمید شنبه 15 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:07 ب.ظ

سلام خانوم دکتر
بلاگتون ساده و صمیمیه.. دنباله یه خاطره میگشتم تو یاهو.. شانسی کللم خورد بلاگ شما! کدوم دانشگاه مشغول تحصیلین؟ من هم بدبختانه یا که خوشبختانه فارغالتحصیلم.. الانم تو طرحم «منظورم نوع ترافیکیش نبود!» ..
نظراتتون جالب بود.. ولی خوب من جای شما بودم روشون پافشاری نمیکردم! چراشو خواستین بعدن میگم!!
اینطور که معلومه از نوع درسخونشین.. دوستاتون ناراضی بودن که بهشون رسیدگی نمی کنین!
ولی وب بخونین.. من واسه امتحان امسالل به بخطره همین مساله کمی دچار مشکل شدم!!
ایتز نایس تو میت یو.. ای هپ تو ریسیو ا میسیج فرام یو
بای :)

سلام...مرسی...جالبه! تهران... از نظر من که کلی خوش به حالتون!
قضیه داروها رو میگین؟!
این دوستای من کلا حرف زیاد میزنن!
چقدر تلاش کردم این جمله ی آخرو بخوانم!

پلاسمید شنبه 15 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:15 ب.ظ

در ضمن واسه اشتباهات املایی پیشاپیش پوزش!
ایرادی که هست.. چیزیو که مینویسم معمولا واسه بار دوم نگاه نمیکنم! این یه مورد رو نگاه کردم البته!..
ولی خوب .. اگه فینگیلیشی تایپ کنم.. اشتباهت املایی معمولا پیش نمیاد! به حساب اون بود!

بانو دوشنبه 17 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:41 ق.ظ

سلام جمتون جمه ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد