این روزا مثل کابوس بود...این روزای داغ تابستونی که هر کسی منو می دید می گفت تموم نشد؟!...وای...الهی بمیرم...من به جای تو خسته شدم....
تموم شد...فقط همین...!
ناراحتم...نمیدونم چرا...می دونم که تمام خنده ها و شوخی های این روزام برای از یاد بردن این ناراحتی کافی نیست!
یه چیزی داره تو من ریشه می دوئونه! تلاش هام برای نابود کردن و قطع کردنش فقط ساقه را کوتاه می کنه...این ریشه به کار خودش ادامه می ده و عمیق تر می شه...
چرا نمیشه یه چیزایی رو توضیح داد؟! هر چی بیشتر بگی بیشتر سوء تفاهم پیش میاد...
آینده مثل یک اتفاق مبهم شده برام! من که عادت داشتم همیشه ۱۰ سال جلوتر تمام روزای بعدیمو تجسم کنم دیگه حالا ایده خاصی براشون ندارم...
شاید به خاطر این امتحانای لعنتی و نمره های قشنگمه...شاید تا چند روز دیگه حالم خوب شه...
نیستین چرا شماها؟!
دلم براتون تنگیده...!
سلام!
با سلام و آرزوی سلامتی برای شما و خانواده محترم
منتظر دیدار و محبت شما هستم
http://maadar.blogsky.com
سلام دوستم
از وبلاگت دیدن کردم و خیلی لذت بردم
در ضمن روی تبلیغات کلیک کردم
لطفا از وب لاگ من دیدن کن و روی تبلیغات کلیک کن
بازم بهت سر میزنم
www.sms-bank.blogsky.com
www.persian-cash.blogsky.com
سلام
روزهای تابستونی همش کابوسه شباش یه کم ادمو راضی نگه می داره.
امیدوارم امتحانهای کوفتی!!! رو خوب داده باشی.اگه پاس نشه خیلی ستمه.
سلام عزیزم ..خوبی ؟اون متنه آخرت چون نمیشه نظر داد اینجا میگم....این شعره که نوشتییییییییییییییی کلیییییییییییییییی با صدای همایون حاله منو عوض میکنه ...
....