موندم خنده ات نمی گیره؟!

از ما که سالی یه بار ۱۵ شعبان یادمون میوفته یه امامی داریم که همزمان با ما داره رو این زمین زندگی میکنه...دست می زنیم...شیرینی و شربت می خوریم...می خندیم...آخر شب هم همه چی رو جمع می کنیم میریم خونه هامون میگیریم می خوابیم تا سال بعد همون موقع...!

اوه نه...بعضی روزای دیگه هم یادت میوفتیم...موقع درد و رنج و بدبختیمون...خودمو میگم اصلا...نذز نماز امام زمان می کنم...می دونم ردخور نداره! حتما حتما مستجاب می شه...

یه زمانی خیلی دلم می خواست بدونم که می گن هدایت باطنی می کنی یعنی چی؟! چی جوری به ما میگی چه راهی رو باید بریم...یه مدت دنبال جوابش گشتم...بعد بیخیال شدم...

میدونی چیه...

می گن یکی از نشانه های آخر الزمان...یعنی یکی از نشانه های ظهورت اینه که دختر ها شبیه پسرها می شن و پسرها شبیه دخترا!...دیروز پسری داشت برای تولدت شیرینی پخش می کرد که حداقل ۵ ساعت اون روزشو تو آرایشگاه گذرونده بود!!...

میگن وقتی بیای و از اسلام واقعی بگی همه فکر میکنن که دین جدیدی آوردی...بین این همه ادعا چطور میشه تشخیص داد دین کی به اسلامی که تو میاری نزدیکتره...

اگه بهت بگم خسته شدم باورت میشه؟!

اگه بگم از شنیدن بدبختی و فقر و ناعدالتی خسته شدم...حالم بد میشه... قبول می کنی؟!

دیروز بابام ازم پرسید چرا روزنامه نمی خری...روم نشد بهش بگم حوصله ی شنیدن هیچ خبری رو ندارم...باور می کنی که من دیگه حوصله ی شنیدن هیچ خبری رو ندارم؟!

طاقتمون تموم شده...میشه باور کنی؟! میشه ظهور کنی؟!