همه چی در نقطه ی شروع تموم میشه...و لحظه ها پر از اتفاقایی میشه که مثل دایره نقطه ی شروع و پایان یکسان داره! 

آینده محو میشه تو روزهایی از جنس نا امیدی و شک و ...و این خونه تکونی ناخواسته ی عقاید به ظاهر محکم! گرد و خاکی به پا میکنه که هم جلوی دید رو میگیره و هم چنان خستم میکنه که از حرکت می مونم...  

بغض راه نفس رو میگیره...دلم لک میزنه...لک میزنه واسه ی لحظه هایی و بعد خودمو سرزنش میکنم که بچه نباش و صبر کن... 

دلم میخواد برای چند روز حداقل دور از این همه صدا زندگی کنم...! 

کاش چیزی برای التیام وجود داشت...! 

از اینکه تنها کلید قفل این قضیه دست توئه نه کس دیگه ای عمیقا خوشحالم...به رحمت تو تنها میشه امید داشت... 


 

اگر این حضور غیابها نبود حتما کلاسا رو میپیچوندم!

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:42 ب.ظ

کاش چیزی برای التیام وجود داشت..

بارون دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:44 ب.ظ

نمیدونم چرا یه چند وقتیه هرچی می خونم احساس می کنم محتواش یکیه فقط با این تفاوت که کلمه ها فرق دارن ! همه خسته ان.همه ناامید.همه بغض دارن.هیچ عشقی دووم نیورده.
دردناکه.زیاد.

سینا پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:12 ب.ظ

به رحمت تو تنها میشه امید داشت...

سهند یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:48 ق.ظ http://sahand.blogsky.com

سلام
نمیدونم چرا اینقدر منفی گرا فکر میکنی و به این شکل مینویسی؟
اگر تونستی کتاب " راز " رو بخون اگر هم خوندی پس تاثیر منفی گذاشته دوباره بخون .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد