شب و روز من شده بود پایان نامه و امضا گرفتن و گریه های بی دلیل و...
شب و روزم پر از استرسی بود که خودم بیشتر از هر کسی به عبث بودنش واقف بودم و نمی تونستم «خودم» رو راضی کنم در این مورد...
تمام روزهای هفته های قبل من به این گذشت که «تموم بشه» و خب بعدش یک عالمه برنامه بود و راحتی و زندگی...
حالا «تموم» شد و من بعد از ۳ روز فهمیدم که پیاده کردن همه ی اون برنامه ها غیر از وقت٬ همت هم میخواد و این احساس «روزمره» شدن زندگی تا مرز کرختی می بره آدمو...
انگار که این نقطه ی اتمام٬ مرز بین هیجان ها و کله شقی های جوونی بود با بزرگسالی!
میدونم کمی وقت میخوام برای آداپته شدن! ؛)
fek mikonam ye kam khastei.badesh khodet delet mikhad vaghean zendegit barname dashte bashe
por az barnemaye khub bashe.
eltemas 2a
درست می شه... این مدتی که داریم زور می زنیم واسه پایان نامه یه استرس احمقانس... هیچ دلیلی نداره دل آدم واسش تنگ شه...مطمئنم از فردای روزی که دفا کنم به ۶۰۰ تا کاری که همین الانم دیر شده فکر میکنم! اکه شما دفا کرده ها فک می کنین با این حرفا ذره ای خلل در شوق دفاع ایجاد میشه سخت در اشتباهین!
امیدوارم حس شماها بهتر باشه بعد دفاع... فقط وای به حالتون بیاین بگین راس میگفتی... ما هم همین شکلی شدیما!!! :دی
اگرم همچین حسی پیدا کردم حواسمو جم می کنم به هرکی غر زدم به تو نزنم! :) راستی بهت اکانت بدم حالا که بیکاری تو ان نان فارماسیستز بنویسی؟
آره بده ؛)
الان تو لابی دانشکده نشستم منتظر یه آقای دکتره بیاد و ازش امضا بگیرم واسه عوض کردن استاد ممتحن دفام.
اولش قرار بود یه استاد دیگه استاد ممتحنم باشه که رفتم پیشش گفت میخوادبره کانادا.
حالا باید استاد ممتحنم رو عوض کنم.
وای که چقدر دوست دارم زودتر تموم شه.
میدونم که بعدشم هیچ اتفاق خاصی نمیفته و تمام کارایی که قصد انجامشو دارم همینطور انجام نشده باقی میمونه. ولی تموم شه،که فقط تموم شده باشه.
:)
به احسان:
دقییییییییییییییقا! لایک! اما خدایی به اون کارای نکردمون فکر که می کنیم... الان حتی وقت فکر کردن بهشم نداریم!
http://confused.blogfa.com
آدرس جدید وبلاگ من.تصحیح کن لطفا:-)
سلام اسم من پریاس17 سالمه به طور اتفاقی اسم خودمو زدم اومدم اینجا دوس دارم بختون ملحق شم