نمی دونم چرا...ولی مثل قبل دیگه دلم نمیخواد حسمو واسه هر اتفاقی که تو زندگیم میوفته اینجا بنویسم...شاید به خاطر اینه که با افزایش سن میزان محافظه کاری آدم هم افزایش پیدا میکنه!! 

تو شلوغی های این روزا٬ جای فرصت کوتاهی برای خلوت کردن با خودت و فکر کردن کمه...نمیدونم از اون دسته دلداری های بچه گونه اس و یا واقعا به این باور دارم که چیزی تغییر نخواهد کرد! هر چند از ظواهر پیداست که اطرافیان درست به چیزی عکس این معتقدند! 

تقویم روی میزم ۵ام شهریورو نشون میده...یادمه که اون روز داشتم میگفتم ۵ روز دیگه ۱۰ ام میشه و این فاصله ی ۵ روز به نظرم خیلی طولانی تر از اون چیزی بود که واقعا گذشت! بعد از این هم خیلی طولانی نخواهد بود... 

می ترسم که ظواهر...مراسم و خرید و خونه و این حرفها...دچار تکرارمون کنه...

نظرات 9 + ارسال نظر
ehsan شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:53 ب.ظ

به به خاتون.
بالاخره آپ شد!
آره موافقم. یعنی با اون قسمتش موافقم که میگی دراه زود میگذره.خیییییییییییلی هم زود.مثل برق و باد.
پنجشنبه ای قبل بود که با خودم میگفتم امروز چند شنبس؟
شک کردم که آیا واقعا پنجشنبس یا دارام اشتباه میکنم. این بود که از کابینت سازی که اومده بود کابینتا رو نصب کنه پرسیدم. فهمیدم که اشتباه نکردم. ولی اصلا باورم نمیشد که یه هفته از پنجشنبه هفته پیش گذشته و الان دوباره پنجشنبه شده.
این یعنی که انقدر آدم مشغول چیزای اطراف مراسم هست که حتی روز رو هم از یاد میبره.....

موفق باشی
ه،ه،د،ه،ح،ع،ت

منصوره دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:25 ب.ظ

ب خ ب م ه ه و د :))))))))))

منصوره دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 ب.ظ

یه ذره بد اخلاق نشدی؟ جملم کاملا سوالیه ها! :) مثه آدم خیلی بزرگا؟

خودم سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:12 ق.ظ

داشتم به مامان میگفتم منصوره گفته یه روز تو این هفته قرار بذار ببینمت...خندید...از این خنده های معنی داری که آدم فقط موقع خستگی زیاد میکنه...
بعد گفت ایشالا روزای قبل عروسیش میبینیمش!
حالا قضیه اینه که من هر چی توضیح بدم در مورد تجربه ای که تو نداشتی بازم تاثیری نداره...فقط دعا کن به خوبی بگذره

منصوره سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ب.ظ

:)
مشکلم اینه که باید کادوی عروسیتو قبل عروسیت می دادم! که هرچی تلاش کردم نشد! ایشالا که به خوبی می گذره...
نه بد اخلاقی رو به اون خاطر نگفتم! منظور دیگه ای داشتم. بیخیال! جملمم سوالی بود! همین :) شاد باشی... این روزا روزای پرخاطره ای می شن... حالا تو که خستگی طرحت هم به این روزای پرخاطره اضافه شده. من درکت می کنم! این دفه خاستی برا کسی تعریف کنی با نیت قبلی تعریف نکن! من تجربه ی عروسی ۳ بار داشتم که تو نداشتی! :)) حالا خودم فاعل نبودم اما بقیه اجزای جمله به تنهایی خودم بودم! پس فکر نکن درک نمیشی! یادمه سر پایان نامه هم می گفتی هیشکی درک نمی کنه!

ehsan دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:10 ق.ظ

Salam
Miduni emruz che ruziye?
Alan Ehtemalan khabi,Vali vasat behtarinharo arezu daram.
Mobarak bashe
Movafagh bashi azize delam.
;-)
:-)

منصوره سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:00 ق.ظ

لی لی لی لی لی لی لی لی ..... :))) مبارکه زیاددددددددددددددددددد

زهرا چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ق.ظ

احسان به جان خودم نمی دونی چقدر بهت افتخار کردم وقتی روز عروسیت اومدی و کامنت گذاشتی . . . به خدا:)
هم مراسم عالی بود هم عروس و دامادش;) فقط حال فاطمه یه کم ناراحتمون کرد.الان خوبی مادر؟

ehsan یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:30 ب.ظ

به زهرا:
قربانت زهرا جان. شب خابم نمیبرد و از طرفی گفتم بعدا برامون خاطره میشه. این بود که با موبایلم کامنت گذاشتم.
ممنون که زحمت کشیدید اومدین و خوشحالمون کردین.
ایشالا واسه شما جبران کنیم.
فاطمه هم خوبه خوبه، بازم ممنونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد