یه جورایی شاید پروسه کودکی آدم بهتر باشه...کسان دیگه ای! برات تصمیم میگیرن و مسیری که باید طی کنی کاملا مشخصه...دبستان...راهنمایی...دبیرستان...
حتی پیش دانشگاهی و کنکور و...
دارم خل میشم...اگه همین طوری ادامه بدم...اگه این هجوم فکر های مختلف درباره زندگی بیخیال من نشه...اگه این حس لعنتی رو نتونم بریزم دور...اگه این خودآزاری رو تمومش نکنم...
تمام مسیرهای فکر ی ام به یه کلم ختم میشه..."نمیدونم"!
کاش این وسط آدم بی طرفی بود که با احاطه کامل به تمام موضوعات راهنمایی میکرد...البته قطعا چنین فردی وجود خارجی نداره و نخواهد داشت...!
منتظر اتفاقی هستم که قسمت کوچکی از این راهها رو روشن کنه...فقط قسمت کوچکی...
سلام
میدونی، همیشه میگم وقتی کوچیکتر بودم فکر میکردم که مشکلم (مثلا ننوشتن دیکته م، نخوندن درسی که قرار بود امتحانشو بدم، نداشتن سگا، نرفتن به شهر بازی و .... ) بزرگترین مشکلای دنیاست.
ولی وقتی بزرگ شدم دیدم که مشکلای آدما با رشدشون بزرگ و بزرگتر میشن.
اگه شرایط به همین منوال باشه میشه نتیجه گرفت که مشکلات بزرگتری پیش رو خواهد بود. اینه که همیشه خوشحالم از کوچیکیه مشکلم نسبت به مشکلات آتی.
پس باید خوشحال بود و حالشو برد، چون همونطوری که مشکات قبلی حل شد، اینا هم اگه خدا بخواد حل میشه.
در ضمن آدما با حل کردن مشکلات کوچیکشون، تجربیاتی بدست میارن که اونا رو برای حل کردن مشکلاتی بزرگتر آماده میکنه.
این رسم روزگاره....
پایدار و سر زنده باشی دوست عزیزتر از جانم....
;-)
اینم اتفاق جدید بجای این چرندیات بیا وب من چارتا کلمه یاد بگیر لبخندم بزن
چته انقدر از زندگی ناامیدی حالا
تو رسما خلی
زندگی انقدرم که تو میگی تکراری نیست